امي تيسامي تيس، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

امی تیس،فرشته ما

امروز

دخترک ٥ سال و سه ماه و ٢٢ روزه ما امروز دلش خواست با لباس عروس و کاپ سفیدش بره مهد.بعد هم دوست داشت کمی رژلب بزنه و بقول خودش آرایش کنه...البته بوی عطر  ورساچه مامان بزرگ که دیشب چندین پیس پیس خودشو مهمون کرده بود حالا حالا ها از اون نمیپره که ...امروز بعد از چند وقت که لباسشو پوشید متوجه شدم حسابی توی تنش فیکس شده و ...دخترک ما خیلی تغییر کرده. البته که مامانها خیلی ذوق و شوق قد و بالای دخترکشون رو دارن و حتی اون مامان سوسکه قربون دست و پای بلوری بچه اش میشده ولی انصافا خیلی شیرینه که جلوی چشمت این موجود خواستنی لحظه به لحظه و تند تند داره بزرگ میشه و همش استرس داری مبادا از درک این تغییرات یهویی جا بمونی.... خدایا شکر...شکر ...هزا...
25 ارديبهشت 1392

اولین دندوق لق

دخترک ما روز ١٥ اردیبهشت ساعت ١٠ شب دندوق لقش افتاد و چندین بار بخاطر بزرگ شدنش دستاشو برد به طرف آسمون و خدا رو از شدت خوشحالی شکر کرد.اون موقع ٥ سال و سه ماه و ١٣ روزش میشد. البته این دندون اولین دندون شیری دخترکمون بود که دراومده بود و یک هفته تا ١٠ روز هم این وضعیتش طول کشید تا بالاخره افتاد.ولی حالا زیرش یه سفیدی ریز و کوچولو برق میزنه. و باز هم از ردیف بالا متوجه شدیم که یکی از دندونهای جلو هم خیال افتادن داره. برام جالبه که چرا به این زودی این تغییر داره اتفاق می افته همین پست قبل بود که گفتم فهمیدم دخترکمون داره حسابی بزرگ میشه ها.... خدایا شکرت. ...
18 ارديبهشت 1392

روز مادر

دیشب داشتم از توی ماشین نگاهت میکردم که رفتی برای خودت با پولی که بهت دادم پاستیل بخری... من داشتم با عشق قدمهای تو رو میدیدم.آروم و سبک میرفتی...چقدر بزرگ شدی دخترکم...قد کشیدی...ورزیده شدی...البته اینو از شلوار راحتی خوش طرح و رنگی که هفته قبل برات خریدم و دو سه باری برای خواب پوشیدی  فهمیده بودم. برگشتیم خونه طبق معمول دستای مامان پر بود از بسته های خرید... دیگه خودت در ماشینو باز میکنی و محکم میبندی. کمربندتو برات میبندم و تو میدونی که این لازمه وقتی هم رسیدیم خودت باز میکنی...خیلی چیزها رو میفهمی...خیلی...تا دلیل منطقی برات نیارم و تا فکر نکنی که درسته یا نه قبول نمیکنی... مدتیه خودت لباسا تو کاملا انتخاب میکنی و من فقط ب...
11 ارديبهشت 1392
1